جدول جو
جدول جو

معنی چشم پله - جستجوی لغت در جدول جو

چشم پله
پلک چشم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم زده
تصویر چشم زده
ویژگی کسی که چشم زخم به او رسیده، ویژگی آنکه از چشم بد آسیب دیده، چشم رسیده، چشم خورده، برای مثال شد چشم زده بهار باغش / زد باد تپانچه بر چراغش (نظامی۳ - ۵۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم پیش
تصویر چشم پیش
شرمنده، شرمسار، خجل، برای مثال کنون از تنگدستی چشم پیشم / که شرم است از هواخواهان خویشم (نزاری - مجمع الفرس - چشم پیش)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم دل
تصویر چشم دل
چشم بصیرت، بینش آگاهانه و توام با خرد، برای مثال چشم دل باز کن که جان بینی / آنچه نادیدنی ست آن بینی (هاتف - ۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم غره
تصویر چشم غره
چشم آغیل، نگاه خشم آلود، نگاه از گوشۀ چشم از روی خشم و غضب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم پوش
تصویر چشم پوش
ویژگی کسی که چیزی را نادیده بگیرد یا از جرم و گناه کسی درگذرد، چشم پوشنده
فرهنگ فارسی عمید
(چِ پِلْ لَ / لِ)
چهل پله. آب انبار که چهل پله گودی آن است. آب انبار بسیار گود هر چند که دارای چهل پله نباشد. آب انبار چل پله ای. هر آب انبار پرگود اگر چه پله های آن از چهل تا بیشتر یا کمتر باشد
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ مِ دِ)
دیدۀ دل. چشم باطن. چشم عقل. چشم خرد. مقابل چشم سر:
به چشم دلت دید باید جهان
که چشم سر تو نبیند نهان.
(منسوب به رودکی).
این نگارستان وین مجلس آراسته را
صورت از چشم دل و چشم سر ما نشود.
منوچهری.
زندۀ حق رابچشم دل نگر
زانکه چشم سر نبیند جز موات.
ناصرخسرو.
گفتم که در پدر نگر ای پرهنر پسر
گفتا بچشم دل نگرم یا بچشم سر؟
ناصرخسرو.
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی.
هاتف اصفهانی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غُرْ رَ / رِ)
چشم غله. رجوع به چشم غلّه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ پُ)
به اصطلاح مغلمان ’مقعد’. (آنندراج). مقعد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
کسی که اغماض میکند. (ناظم الاطباء). رجوع به چشم پوشیدن و چشم پوشی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کنایه از شرمنده و خجل باشد. (برهان). شرمنده و خجل و شرمسار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ زَ دَ / دِ)
چشم رسیده و چشم زخم خورده. (ناظم الاطباء). رجوع به چشم زد و چشم زدن شود، مأیوس و ناامید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ زِ رِهْ)
کنایه از حلقه های زره است. (از آنندراج). چشم درع. سوراخ زره:
تا کمان وقف هم آغوشی زه ساخته ای
پر ناوک مژۀ چشم زره ساخته ای.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’مزرعه ای است از مزارع قریۀ طایقان قم’.
(مرآت البلدان ج 4 ص 261)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غُ لْ لَ / لِ)
چشم آغول. چشم آغیل. چشم غره. نگاه خشم آلود، تهدید. تخویف. رجوع به چشم آغول و چشم آغیل و چشم غله رفتن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غُلْ لَ / لِ)
چشم آغول. چشم آغیل. چشم غره. نگاه خشم آلود، تهدید. تخویف. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به چشم آغول و چشم آغیل و چشم غله رفتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشم غله
تصویر چشم غله
چشم غره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم پوش
تصویر چشم پوش
کسی که اغماض کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم پیش
تصویر چشم پیش
شرمنده خجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم زده
تصویر چشم زده
کسی که چشم زخم بدو رسیده باشد چشم زد چشم رسیده، مایوس ناامید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چل پله
تصویر چل پله
آب انباری که قریب چهل پله گودی آنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم غره
تصویر چشم غره
نگاه خشم آلود، تهدید تخویف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم پیش
تصویر چشم پیش
شرمنده، خجل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم زده
تصویر چشم زده
((~. زَ دِ))
کسی که آسیبی از چشم بد به او رسیده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم غره
تصویر چشم غره
((~. غُ رِ))
نگاه خشم آلود. تهدید، تخویف
فرهنگ فارسی معین
تکه تکه شدن اشیای چینی و شیشه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
فوت و فن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترساندن کسی با چشم غره، زهرچشم
فرهنگ گویش مازندرانی